خاطرات دوران سربازی
(( خاطرات مراکز آموزش عمومی شهید بیگلری و مالک اشتر ناجا و یگانهای خدمتی ))
قالب وبلاگ

 با سلام- قبل از اینکه برم سراغ این قسمت لازمه بدلیل تاخیر در بروز رسانی معذرت خواهی بکنم آخه سرم کمی شلوغه ولی مهمتر از اینکه حوصله نمیکنم برای نوشتن مطالب ولی امیدوارم از این به بعد رو روالش بیفته چون بغیر از این 2-3 قسمت دیگه هم آماده دارم ...

قسمت چهارم: خلاصه ای از آموزشگاه (1)

پس از یکی دو روز ول معطل بودن و با لباس شخصی گشتن و توجیهات لازم نوبت توزیع استحقاقیا شد، نفری یه دست لباس و یه جفت پوتین و یه دونه اورکت و سایر وسایل معمول. جا داره بگم ماهایی که یه بار آموزشی رو تجربه کرده بودیم استحقاقیمون کمتر از بقیه بود ولی باز اگه سر جمع حساب کنی بیشتر میشد!  معمولا سعی میکردن که به هر کس اندازه خودش رو بدن. من خودم نگران این قضیه نبودم چون تمام وسایل رو از دوره قبل برده بودم مثل فرنچ نظامی، کلاه نظامی، پوتین و ... . بعد از اینکه لباسها رو تحویل دادند یه اکیپ خیاطی اومدن پادگان و قرار شد تا اتیکت اسامی و مرکز آموزش به علاوه رسته یقه و نوار قرمز شلوار رو بدوزن. در مرکز آموزش مالک اشتر، اونایی که فوق دیپلم دارن شلوارشون خط نداره ولی لیسانس و بالاتر یه باند قرمز کنار درز شلوار کشیده میشه. با این اوصاف رسما آموزش شروع شد. البته اگه واقعیتو بگم گروهان ما نصف بقیه گروهانها نه اذیت میشد نه تمرین میکرد. فرمانده گروهان ما می گفت که شما دو ماه آموزش دیدید اومدید خودتون دیگه گرگ شدید باصطلاح گرگ بارون دیده اید و هی خواهش میکرد که نظم رو رعایت کنید و کارها رو سر موقع انجام بدید. خلاصه روال عادی آموزش طی میشد صف جمع و بقیه کلاسها منتهی یه خوبی که داشت هر گروهان برای خودش دو تا کلاس مشخص داشت یکی برای دسته یک یکی هم برای دسته دوئ. یعنی جای هر کلاسی مشخص بود و مثل دوره قبلی آواره نمی شدیم!  

در مورد مرخصی هم لازمه بگم که توی کل دوره دو بار مرخصی رفتیم. یکی یه مرخصی دو روزه بود پنجشنبه و جمعه. ما هم که از اراک نمیتونستیم 13-14 ساعت راه بیاییم و برگردیم بهمین خاطر با یکی از دوستام هماهنگ شدیم اول بریم قم هم زیارت هم تجارت! اون موقع لباس شخصی همراهمون بود و بیرون پادگان لباسهامون رو عوض کردیم. به قم که رسیدیم یه سری رفتیم حرم و خیابونهای اطراف رو گشتیم و یه ناهاری هم خوردیم. راستش من خیلی وقت پیش اونجا رفته بودم واینبار که دیدم شهرش زیاد به دلم ننشست نمیدونم چرا! عصر که شد یه چند جایی دنبال مسافرخونه گشتیم که یا پر بودند یا قیمتهاشون بالا بود. اینطور شد که دوباره برگشتیم به اراک. توی شهر اراک، با رفیقم که قبلا دوره آموزشیش هم همونجا بود و به شهر آشنا بود یه مسافرخونه گیر آوردیم. اولش طرف گفت که به سربازا اتاق نمیدیم!!! ( همین حرفو چند جای دیگه زده بودن و راهمون نداده بودن) واقعا خیلی تعجب کردم انگار سرباز از یک کره دیگه اومده یا آدم نیست! دیگه حالیش نیست همین سرباز نیروی انتظامی یه ماه دیگه میاد پدرشو در میاره!! با اصرار بالاخره راضی شد وسایلمونو بردیم بالا. برگشتیم شهر یه ساندویچ خوردیم و یه چرخی هم زدیم شب برگشتیم مسافرخونه از بس خسته بودیم فوری خوابمون گرفت. فردا صبح باز زدیم بیرون و بعد از خودرن ناهار کوله بارمون رو بستیم و راهی پادگان شدیم. داخل پادگان پشت در ورودی یه کانکس برای عوض کردن لباسها بود. لباسای نظامی رو پوشیدیم و رفتیم گروهان. بار دومی هم که مرخصی گرفتیم موقع کنکور دکتری بود. با این شرط که کارت ورود به جلسه رو پرینت کنید و بیارید. ما هم همینکار رو کردیم. جالبه تعدادی با اینکه لیسانس داشتند اونا هم کارت آزمون دکتری آورده بودند ...! خلاصه دو روز قبل از آزمون مرخصی دادن و همون عصر روز امتحان هم بلیط گرفته بودیم برای برگشت.

[ یکشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۳ ] [ 23:1 ] [ ستواندوم وظیفه ] [ ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

این وبلاگ مربوطه به خاطرات دو ماه دوره آموزش عمومی سربازی در مرکز آموزش عمومی شهید بیگلری ناجا - مشگین شهر ( تابستان 1389)، مرکز آموزش عمومی مالک اشتر- اراک (اسفند91) و خاطرات خدمت در یگان مربوطه بعد از اتمام دوره آموزش. خاطرات مذکور در قسمت های مختلف برای مطالعه شما عزیزان درج شده اند. هم چنین این وبلاگ میتونه کمک زیادی به اعزامیان جدید این مرکز بکنه.
موفق باشید.
امکانات وب